جدول جو
جدول جو

معنی کهن عهد - جستجوی لغت در جدول جو

کهن عهد
(کُ هََ / هَُ عَ)
که میثاقی قدیم دارد. که پیمانی دیرین دارد:
خویشان کهن عهد چو بیگانه شدند
بیگانه نورسیده خویشی نکند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم عهد
تصویر هم عهد
دو یا چند تن که با هم پیمان بسته اند، هم پیمان، هم عصر، معاصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهن زاد
تصویر کهن زاد
کهنسال، پیر، برای مثال چنین گفت آن سخنگوی کهن زاد / که بودش داستان های کهن یاد (نظامی ۲ - ۱۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
(حُ نِ عَ)
خوش قولی. پایداری در حفظ پیمان: و در این وقت بی سابقۀ حقی به حسن عهد توفیق یافت. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُعُ)
کهن سال. سالخورده و پیر:
به موسی کهن عمر کوته امید
سرش کرد چون دست موسی سپید.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 272)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کهنه شده. فرسوده شده. ازکارافتاده:
گفتۀ دانا چو ماه نو به فزون است
گفتۀ نادان چنان کهن شده عرجون.
ناصرخسرو.
رجوع به کهن شدن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ عَ)
هم زمان. معاصر. هم عصر. (یادداشت مؤلف) ، هم پیمان. هم سوگند. هم قسم. (یادداشت مؤلف) : با ملوک طوایف هم اتفاق و هم عهد شد. (فارسنامۀ ابن بلخی) ، موافق. علاقه مند:
کردند به بازبردنش جهد
تا با وطنش کنند هم عهد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
هم عصر، معاصر، همزمان، هم پیمان، دو یا چند کس یا دولت که با هم پیمان بسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
موتلف، متحد، متفق، هم پیمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد